جمعه بیست و ششم آبان ۱۳۹۱ - 20:8 - Omid -
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران...
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی؛
تو بمان و دگران، وای به حال دگران...!
می روم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیدهی کوته نظران...
دل چون آینهی اهل صفا میشکنند
که ز خود بیخبرند این ز خدا بیخبران...
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقهی شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران!
ره بیداد گران، بخت من آموخت ترا !
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران...؟!
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن...
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری؛
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران...